امروز یاسمن حالش خوب نبود از همون اول صبح که رسیدم نگار گفت برم ببینم چشه. رفتم پیشش و پرسیدم چیشده؟ گفت هیچی. باز پرسیدم و گفت نمیخوام چیزی بگم راجع‌بهش. و خب منم بیخیال شدم. حالا نگار اومده میگه چشه میگم نمیدونم. هی گیر داده یعنی چی نمیدونم و نمیگه. گفتم خب بابا دلش نمیخواد بگه. بعد هی میگه نه بی منطقه. گفتم کی؟ یاسمن؟ نه اصلا. خب دلش نمیخواد حرف بزنه راجع‌بهش زور که نیست. بعد باز دو زنگ بعدش میگه نه این واسه من چیز کرده :/ میگم نه‌بابا برای چی واسه تو باید چیز کنه؟ :/ و حالا نگار رو داریم که چون فکر میکنه یاسمن واسه اون چیز کرده خودشو چیز کرده :| 
بعد زنگ ناهار دیدم گریه کرده و هنوز اشک تو چشاشه. گفتم چیشده؟ گفت هیچی. گفتم بیا اینجا بشینیم. گفت نه. گفتم نمیخوام حرف بزنی، بیا. اومد نشستیم. یکمم حرف زدیم. دقیق نفهمیدم چشه ولی دشواریش آدم‌ها و اینا بودن. مینا ناراحت بود. به نگار میگم به مینا ربط داره؟ میگه نه. فکر کنم چون بهش گفتم من هیچکسو ندارم ناراحت شده. ولی منظور من اون نبود. و حالا مینا رو داریم که خودشو برای نگار چیز کرده :| 
اینا رو گفتم که دو مورد رو بگم. مورد یک اینکه ببینید من گیر چه مسخره‌هایی افتادم -_- مورد دو هم اینکه نمیفهمم چرا اینا نمیفهمن باید به ناراحتی و غصه آدم‌ها احترام گذاشت؟ نمیخواد حرف بزنه؟ قبول حرف نزن. هروقت خودت خواستی بگو. مثل یاسمن که میدونم بالاخره میگه. طرف ناراحت و عصبانیه یه چی میگه ناراحت میشی؟ بهت برمیخوره؟ خب به درک. مهمه؟ مگه رفیقش نیستی؟ پس مهم اینه که حالش خوب شه نه اینکه تو هم خودتو الکی براش چیز کنی و حالش رو بدتر. مثلا خود همین بهار چندبار شده بگه من کسی رو ندارم یا اصلا میخوام بمیرم یا میخوام برم یه جا که هیشکی نباشه یا من باید خودمو چیز میکردم براش یا بهش میفهموندم منو داره؟ یا میفهموندم نبودش منو ناراحت میکنه و نباید فکر کنه بود و نبودش فرق نداره؟ 

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

استخدام مشاغل شرکت رخسار استیل وبلاگ فروشگاه کولر گازی هیوندای Vanessa Robin جزوات و پاورپوينت بلاگ علیرضا محسنی وبلاگ مهران هواشناسی ممسنی sadeghisina988