امروز بالاخره اولین امتحان ترم از آخرین سال مدرسه رو بعد از کلی تعطیلی و تاخیر و هی خوندن و هی کنسل شدن، دادیم! خیلی خوب بود! فقط یکم تو تشریحی مورد دارم =| یعنی میدونستم جواب چیه ولی سه ساعت روی این فکر میکردم که راه بدست آوردن تشریحیش چیه =| میشد ۲۰ بشم اما طبق معمول بخاطر یه منفی نمیشم =/
این آقای الف. تمام هفتهی پیش با عرض معذرت دهن ما رو سرویس کرد بس که تست داد که حل کنیم و بفرستیم براش و هی وویس داد و گفت امتحانا فشرده میشن و امتحانمو عوضش کردم سختش کردم و لاب لاب لاب بعد یکشنبه عصر هم ۲۰۰ تا تست گذاشت گفت سوالها از این و یه ۱۵ تا تست تو خیلی سبز و ۱۵ صفحه از کتابه. اقا ما هم گفتیم که عححح یارو میخواد بهمون حال بده و دمش گرم و فلان هی نشستیم اونا رو زدیم. بعد رفتیم دیدیم کلا اگه سر هم ۳ تاش از اونا بود و تازه جواباشم یادم نبود که =/ آره خلاصه که ایسگاهمون کرد -_-
امتحان رو زود دادم و تا ده هی گشتیم و استراحت کردیم و ده شروع کردیم سلامت و بهداشت خوندن :| اول خواستیم باهم بخونیم بعد دیگه دیدیم تایم مطالعه شروع شد و نمیشه و اینا. ما فکر میکردیم زنگ ۱۱عه بعد نگو ۱۲ زنگ بود. حالا ما هم تموم کردهبودیم و حال هم نداشتیم چیز دیگهای بخونیم که '_' یه لیوان گذاشتیم رو یه میز و کاغذ باطلهها رو مچاله میکردیم و سعی میکردیم بندازیم روش =))) یه تیکه هم اومدیم بخوابیم با یاسمن ولی خا خانم ح. اومد و نذاشت :/ گفتیم بابا ما از ده خوندیم. گفت الکی! بلند شین ببینم =/ ما هم شروع کردیم بازی کردن. زنگ تفریح هم کلی بازی کردیم و خلاصه که برای اولین بار بهجای درس خوندن تو پانسیون مسخرهبازی درآوردیم و نمیدونید چقدر هی خندیدیم. =))) بعد پانسیون هم اینقده خالی بود! فکر کنم امتحان خیلی بهشون فشار آوردهبود :/ البته بهتر! چون اون قسمتی که ما هستیم هیشکی نبود و فقط خودمون بودیم و راحتتر میشد مسخرهبازی درآورد :))
+ این سلامت و بهداشت چقده سخت و یهجوریه -_- بابا من اومدم ریاضی که اینا رو نخونم :/ بعد الان کلی سوال هم برام پیش اومد :/ مثلا LDL چیه؟ یا HDL چیه؟
+ یکشنبه سر قاسمی یه مسئلهای بیان کرد که خودشم حلش نکردهبود و میخواست بعدا فکر کنه روش و من و یاسمن و از اونورم یکی دیگه از بچهها از یه راه اما با دو زبون متفاوت حلش کردیم و نمیدونید چقده ذوق کردهبود ^_^ و کلی اون زنگ مهربون شدهبود ^_^
+ وقتهایی که یاسمن نیست بیشتر درس میخونم. آخه با بقیه که حال نمیکنم در نتیجه خیلی ول نمیچرخم و زنگ تفریحها هم بیشتر درس میخونم. یاسمن میگفت که روزای بعد امتحان رو نمیمونه. امیدوارم نمونه چون اگه بمونه با هم دیگه درس نمیخونیم =/ یعنی کمتر میخونیم.
+ بچهها نمیدونم چرا هی فکر میکنن من با این تنها بودنه مشکل دارم و از روی مظلوم بودن یا یه چی تو این مایههاست که تنهام و هی میخوان الکی ترحم کنن ولی زهی خیال باطل که من تنهایی رو به بودن با اونا ترجیح میدم واقعا و خرسندم از این بابت!
درباره این سایت