1. من نرفتم شهرمون برای مراسم و بعد هی با خودم میگفتم کاشکی رفته‌بودم؛ اما وقتی داداشم گفت چخبر بوده گفتم خداروشکر که نرفتم. چقدر یه آدم میتونه عزیز باشه که اینهمه آدم از مرگش ناراحت بشن؟

2. ما ۲شنبه‌ها تعطیلیم. مادرگرام هم که خا حالش خوب نبود و نرفته‌بود مدرسه. داشت تلفنی با مادرجونم حرف میزد که یهو زد زیر گریه و هی میگفت ای وای و اول اسم دخترعمه‌شو میاورد و بعدم اسم علی (پسرداییم، ۲ سالشه) دیگه گوشی رو ازش گرفتم و هی میگفتم چیشده مادرجون و مادرجونمم میگفت هیچی. قضیه از این قراره که داییم زودتر رفته‌بوده شهرمون و زنداییم و علی با دخترعمه مامانم قرار بوده برن. بعد تو راه لاستیک میترکه و ماشینم که پراید بوده و ۳، ۴ بار تو هوا میچرخه و اینا باورتون میشه هیچکدوم هیچیشون نشده؟ حتی یه شکستگی کوچیک. واقعا واقعا خدا بهمون رحم کرد. علی فینگیلی هم که زبونش باز شده و کلمه‌ها رو میذاره کنار هم و جمله میکنه میگفته ماشینمون رفت هوا، شیکست :)) فینگیلی من ^_^ آره خلاصه که خیلی شوک بدی بود و خدا بهمون رحم کرد. 

3. از ۳شنبه میمونم پانسیون مدرسه و چقدر خوبه ^_^ جام هم یه گوشه‌ست و دنج‌ترین جاعه و تازه پشت میزم هم یه صندلی گذاشتم و پامو میذارم روش. دمپایی هم بردم اونجا تا راحت باشم :) منتظرم یه چار روز بگذره تا شلوار نخی گشادمو ببرم D= 

4. ۵شنبه صبح نورا یه چی گفت پشت سر یاسمن وقتی رفت بالا و من ریز جوابش رو دادم. خیلی چیزی نبودها ولی لحن و کلمه‌ای که استفاده کرد مناسب نبود و حقش بود رک میگفتم حوصله تو رو نداشت که رفت بالا. بعد زنگ سوم قاسمی داشتیم و معمول این بود که کنار هم بشینیم. اما نه من دیگه تحمل داشتم نه یاسمن. به مینا گفتیم بشینه پیشمون قبل اینکه نورا از کلاسش بیاد. نورا اومد گفت آقا نمیخواید پیشتون بشینم بگید چرا یکی دیگه رو میارید؟ منم گفتم که ممنون میشم اگه دیگه نشینی. بعد هی شروع کرد پرسیدن که چرا و فلان و منم حرف نمیزدم. یاسمن هم پیچوند رفت. دیگه تهش گفتم به کارات فکر کن. هی سکوت کردیم هیچی نگفتیم پرروتر شدی و رفتم. مینا و نگار خواستن صحبت کنن و اینا ولی نذاشتیم‌. اشکش هم دراومد. زنگ قبل‌ترش هم که به مینا گفتیم بیاد پیشمون گفت بیا من گفتم دشوارید. و برای اولین بار قاطع گفتم آره دشواریم آقا. شب هم ۸ دقیقه وویس داده‌بود و تو وویس هم گریه کرده‌بود و تماما این حس رو به آدم منتقل میکرد که چقدر ظالمیم و چقدر اون مظلومه، در صورتی که برعکسه. چیزی نگفتم در جوابش. ولی با یاسمن تصمیم گرفتیم حرف بزنیم. برای اولین بار اینکار رو بکنیم. تمرین کنیم که حرف بزنیم. بعدشم باید بگیم که ما مظلوم بودیم نه اون. خیلی خیلی این کار برامون سخته اما باید انجامش بدیم. من و یاسمن آدم‌هایی هستیم که کلی ناراحت بودیم و عذاب وجدان داشتیم که به روش آوردیم و گریه‌ش دراومده؛ خاک تو سرمون کنن -_- 

5. امروز آزمون گزینه۲ داشتیم و حوزه‌مون هم امیرکبیر بود ^_^ گوگولی ^_^ بعد یهو دیدم بچه‌ها مدرسه شیدا اینا هستن و بعد از دقایقی خود شیدا هم رویت شد ^__^ عرررر از این به بعد سر هر آزمون میبینمش ^___^ 

برای اولین بار با وقت مشکل داشتم و تا تهش نشستم و فیزیک رو در سریعترین حالت ممکن زدم و اصلا یه وعضی بود خلاصه :/ بعد قشنگ حس میکردم تریلی از روم رد شده. وایساده بودیم منتطر یاسمن که بیاد بیرون بعد که اومد اشاره کردیم بهش که بیا، بعد رفته دم لبه سکو وایساده میگه نمیام میخوام خودمو پرت کنم :/ :))))) برگشتن هم خودمون اومدیم و بعد به‌جا اینکه چپ بریم راست رفتیم و به اندازه یه ایستگاه راه رفتیم الکی و بعد سر زیر گذر‌ها هم یهو از یه‌جا میومدیم بالا بعد میدیدیم خدایا اینجا کجاست؟ :/ و برمیگشتیم باز یه خروجی دیگه :| 

6. جواب‌ها اومده ولی من نمیدونم چیکار کردم '_' هرچی رمزمو میزنم میگه غلطه :/ نکبت :/ بعد واقعا یه جوریه -_- انگار تو برزخی :( دو دقیقه میگم وااای گند زدم، یه دقیقه میگم نه خوب دادم. :// 

7. و امروز اون بخش از فشار کنکور رو به واقع درک کردم :| 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کسب درآمد از اینترنت Michelle کانال تلگرام نمونه سوالات پیام نور وبلاگ حمید هیراد / دانلود آهنگ و فول آلبوم حمید هیراد کانون نشر علم رازا Jeanette سوئيچ شبکه دانلود کتاب اندیشه سیاسی امام خمینی یحیی فوزی pdf افغان پيپر.تارلاك_ فارسي