1. پدرگرام ماشین رو دم در اصلی دانشگاه نگه داشت تا پیاده بشم. همون موقع که داشت میگفت مراقب خودت باش و من در رو میبستم یه درد ریزی تو دستم حس کردم. اولش چیزی نبود و فقط قیافهم چپل چلاق شد و پدرگرام گفت سوار شو سوار شو و منم تا سوار شدم و درد رو خیلی خیلی بیشتر حس کردم زدم زیر گریه و عر عر گریه میکردم :/ واقعا داشت انگشتم میترکید و هنوزم داره میترکه و کبوده و باد داره -_- آره خلاصه که سه ساعت عر زدم تو ماشین و بعد با همون قیافه داغون و انگشت درد و سردرد رفتم دانشگاه :/
2. دقت کردم وقتی بخاطر چیزای روحی و فشار و این چیزا گریه میکنم خیلی لبوتر میشم و چشمام بیشتر قرمز میشه تا مثلا دیروز که از درد انگشت گریه کردم.
3. این روزها میزان گریههام خیلی زیاد شده :/ چهارشنبه پیشم یهو سر فیزیک ترکیدم و رفتم بیرون. دیشبم که تو حموم کلی زار زدم و امروزم نزدیک بود سر اینکه دفتر ادبیاتم رو جا گذاشتم تو پانسیون بزنم زیر گریه که خداروشکر قبل اینکه اشکی بیاد پیدا شد :/
4. زبانم رو ۴۰ زدم دیروز و بهم تبریک بگید خدایی ^_^ تو کل این سه سال اینقدر خوب نزدهبودم :| الان فهمیدید چقدر اوضاع زبانم بیریخته یا بیشتر توضیح بدم؟ :/
5. تکلیف حسابانم رو فکر کردم پانسیونه و نیاوردمش خونه، اما خا نبود و اوردهبودمش خونه :/ بعد الد امروز آقای الف گفت تکلیفها رو جمع کنن و هرکی هم نداره زنگ بعد نشینه سر کلاس :/ منم قبل اینکه خودش بیاد و بخواد بگه برو بیرون، نشستم بیرون و نرفتم سر کلاس. بعد اومده صدامون زده ببینه چندتاییم و کیایم و اینا. منو که اصلا نمیشناخت :) بعد اسممو میگم شروع کرد یه درصدای داغونی رو خوند و دعوا کردن که آزمون دیروزتم که گند زدی. امروزتم که خوب ندادی (آره ما بدبختای فلکزدهایم که فردای گزینه۲ بدون اینکه بدونیم یهو اومدن تو کلاس گفتن بشینید آزمون دارید و تمام ده دقیقه اول هنگ بودم که فرمولها چی بودن اصلا :/ ) و منم گفتم نه درصد من این نیست. برای من زدهبود ۵۰. بعدش درصد امروزمو گفت و باز گفتم نه من ۴۷ زدم. بعد بچهها گفتن انه شرلیهها! بعد اونم گفت: "خب آنه شرلی" (یهجوری گفت که انگار من که میدونم اسمت رو و اشتباه نکردم :/ ) ولی خا دوباره نگاه کرد و ضایع شد و منم حالا خندهم گرفتهبود =))) خودشم سکوت کرد تا ضایعتر نشه :دی آره خلاصه که این بود تجربه اولین بیرون شدنم از کلاس :)) البته که یه ربع بعدش اومد گفت بیاید تو و تهشم یه مسخرهها نثارمون کرد =)))
6. آقا خدایی دانشگاه میرید خودکار رنگی نمیبرید؟ بگید که آریا چرت میگه :/ بابا من فقط منتظرم دانشگاه قبول شم برم لوازم تحریر بخرم که :(
7. حالم از تمام بچههامون بهم مییییخووورهههه -_- یه مشت بچه و آدم بیشعوووور!!! ذرهای شعور ندارن و هنوز تو دبستانشون موندن!
8. پانسیون اگر بودم تا الان ۵ ساعت خوندهبودم و تازه اگر کار داشتیم تو خونه هم یه نیم ساعت اینا میخوندم و الان به زور ۳ ساعت شده :/
9. دیروز برگشت اینقدر خلوت بود :/ ما همیشه کلی منتظر اتوبوس میموندیم و بعدم تمام مسیر له میشدیم و دیروز حق انتخاب داشتیم حتی که روی کدوم صندلی بشینیم '_' وقتی پیاده شدیم خط عوض کنیم یاسمن با حالت گیجی گفت: "من کدوم ورم تو کدوم وری؟" منم با اطمینان گفتم: "تو پایینی من بالا." بعد چون کارتش شارژ نداشتم رفتم براش زدم و برگشتم سمت ایستگاه بالا. بعد دیدم عه! اتوبوس داره میره پایینی که :/ و کاشف به عمل اومد که بعله اشتباه کردیم =)) با خنده رفتم سمتش و جامونو عوض کردیم :دی آآآآآ تازه وقتی داشتیم از خیابون رد میشدیم که بریم سمت ایستگاه من طبق معمول سرمو انداختم داشتم میرفتم که یهو یاسمن منو کشید و این شد که الان نرفتم زیر ماشین و در خدمت شمام :دی
10. دیگه چی بگم؟ چی دوست دارید بگم اصلا :دی
آها به مامانم درصد فیزیکمو میگم میخنده :/ خدایی خیلی زشته این درصدها برای منی که همیشه نخونده هم بالای ۷۰ میزدم -_- یکی هست تو کلاسمون این خیلی دختر باهوش و مخی و ایناست ولی خا خیلی نمیخونه. البته امسال شک ندارم که خر میزنه! بعد دیروز صبح یاسمن داشت فیزیک پایه رو مرور میکرد و یه دوتا فرمول یخچال و ماشین گرمایی رو گفتیم و بعدتر هم کل سالن رو از این فرمول و یه فرمول تو نظریه مستفیض کردم و خدا خیرم بده ایشالا و فلان. بعد این دختره میگفت میخواد صفر بزنه فیزیک پایه رو! بعد فکر میکنید چند زد؟ ۸۵ :)) جون خودش هیچی بارش نبود :))) بعد امروز به دبیرم میگه آره انه و یاسمن صبح بهم گفتن و منم رفتم زدم. بعد من فلک زده خودم ۳۰ زدم -_- از گرما به اون سختی و از فشار به اون نخوندهای بدتر زدم :/ دینامیک به اون می رو هم از حرکت نخونده و سختتر بدتر زدم :/
11. دیگه فعلا همینا به سبک قدیم، شاد باشید :))
درباره این سایت