1. در ساختمون مدرسه باز بود و بهطور تقریبا نامحسوسی رفتیم تو. همهجا تاریک بود و چشم چشم رو نمیدید. فکر کنم ۷، ۸ نفری بودیم. رفتیم طبقه دوم و همینجوری میگشتیم. حتی نمیدونستیم جلوی پامون چیه. تقریبا با نگار پشت همه بودیم. یهو دیدیم دارن جیغ میزنن و یکی هم پخش زمین شد :/ یکی از بچهها یهو خودشو انداختهبود جلوشون و اینا هم همه سکته کردهبودن از ترس =))))) بعدش رفتیم طبقه سوم سمت کلاسهای خودمون. بچهها هم همه از ترس داشتن میمردن :/ ولی خا حاضرم نبودن برگردیم. بعد چون قایمکی اومدهبودیم و اینا هی باید حواسمون میبود کسی جیغ نزنه که بدبخت شیم :| در کل که خیلی حال داد ولی خدایی ترسناک نبود :/ اخه دفعه اول نبود که شب مدرسه بودم. هم شب کارگاه و هم شبهای دیگه که میموندیم واسه کار همش همینقدر تاریک و خوف بود.
2. یهسری از بچهها همچین تیپ میزنن تو پانسیون که فکر میکنی میخوان برن مهمونی :/ مردم خیلی شیک درس میخونن :/ همینا جو رو خراب میکنن نمیذارن من و مطهره شلوار گشادامون رو بپوشیم :|
3. زنگ تفریح آخر بود و دیگه شب شدهبود. داشتیم از سمت دستشویی برمیگشتیم و هی با یاسمن بحث میکردیم سر اینکه باید بخاطر پیچوندن من سالار بده. آخه من توی برنامه هندسه پایه میذاشتم بعد چون حال نمیکرده باهاش نمیخونده و یه درس دیگه میخونده :/ بعد سر همین هندسهشو تو آزمون ۱۶ زد :/ اونم هندسه به اون آسونی و خا کلی ضرر کرد. آره خلاصه هی بحث میکردیم و اینا بعد گفت اصلا بوفه بستهست و من میگفتم نه بازه و همینجوری داد میزدیم و اون میگفت بستهست و من میگفتم بازه که یهو وقتی گفت بستهست بعدش مسئول بوفه همونجور که میومد در رو باز کنه داد زد گفت بازه و یهو کل حیاط رفت رو هوا D= بعدترش مسئول پانسیون اومده میگه آنه خیلی داد میزنی صداتو من از اونور میشنیدم :| دلم میخواد داد بزنم :/ به داد زدن آدم هم کار دارن دیگه :/ آخه مدرسهمونم کنارش خونه و اینا نیست بگی مزاحم کسی میشی :/ بر بیابونه :/ خا من اونجا داد نزنم کجا بزنم؟ '_'
درباره این سایت