1. استرس جوابها رو دارم. هنوز نیومده. نمیدونم چطور دادم واقعا. بهنظرم خوب دادم ولی وقتی دقیق نگاه میکنم خیلی تفاوتی با سری قبل نداره و شاید حتی بدتر هم دادهباشم. تنها تفاوتش آرامش بیش از اندازهای بود که سر جلسه داشتم. این بار اگر خراب شدهباشه واقعا هیچ بهونهای ندارم براش. دیگه مثل سری پیش انگشتی نموند لای در ماشین و له بشه و بهمم بریزه. یا مثل سری اول کم خوندهباشم. البته لازم به ذکره که آزمون اول بهترین آزمونم بود =| اره خلاصه که هیچ بهانهای جز خنگ بودن نخواهم داشت =|
2. قرار بود بریم باغ کتاب، اما در طی یه حرکت انتحاری مادرگرام رگباری خبرهای بد بهم داد دیشب که یکیش همین بود که باغ کتاب کنسله :/ یکی دیگش هم این بود که دو تا آزمون قلمچی ثبتنامم کرده -_- بابا ما اصلا قلمچی رو قبول نداریم! از نظر قاسمی سوالاش حتی استاندارد هم نیست و واقعا هم راست میگه. یهسری محاسبات افتضاح و مسخره داره. کلا هم از آزمون دادن بدم میاد چه برسه بخواد قلمچی باشه -_-
3. این چند روز اینقدر حرص خوردم و عصبی شدم که عفت کلامم از بین رفت و یهسری کلماتی رو به کار بردم که واقعا خاک تو سرم -_- ولی خا واقعا هیچ چیز دیگهای توصیفکنندهش نبود =/ البته اگه بگم میگید اینا که چیزی نیست ولی خا من تو مورد فحش غیر از بیشعور و اینا بقیه رو بد میدونم -_-
4. بذارید برای بار nام تکرار کنم که بچههامون شدیدا بیشعور و آب زیرکاه هستن یهسریشون! دخترهی نکبت خودش برمیگرده به من و یاسمن که خیلی ریز داریم یه سوال فیزیک رو سر کلاس فیزیک حل میکنیم چش غره میره و هیس هیس میکنه، بعد دو دقیقه، دو دقیقه نگذشته شروع میکنه حرف زدن و ماجرا تعریف کردن -_- یا مثلا سر هندسه پایه اول ساعت خودش میشینه تستشو میزنه و میخونه و تهش که تموم شد کارش بحث میندازه وسط و نیم ساعت وقت کلاس رو میگیره! بعد به من و مهسا که داره برام یه سوال هندسه پایه رو توضیح میده هیس هیس میکنه و چش غره میره :////////////////
5. پسرهی نکبت برگشته همون صبح آزمون توی دانشگاه میگه سوالهای گزینه۲ رو دارم، میخواید؟؟ من اینو نباس بزنم؟؟ واقعا پشیمونم که نرفتم یه چی بهش بگم -_- من اینهمه خر میزنم بعد یه الدنگ مثه اون میره سوال میخره -_- یه دختره هم کنار یاسمن امروز اجازه گرفته رفته دستشویی بعدش اومده فقط برگهشو پر کرده و گزینه زده -_- واقعا نمیفهمم با این کارها میخوان به چی برسن؟؟
6. داشتم با شیدا حرف میزدم یهو دیدم یاسمن قیافش توهم داره هی میره و نابوده و تلفن دستشه. یه لحطه گفتم یا خود خدا نکنه کسی چیزیش شده؟؟ بعد فهمیدم که خانم قاسمیشو بد داده :| سکته کردم قشنگ :/
7. رفتیم تو ایستگاه بعد چشممون به فستفودیهای اونور خیابون افتاد و در یه تصمیم آنی باز برگشتیم تو زیرگذر و رفتیم اونور. وقتی رسیدیم بالا یه آقاهه که بهنظر دیوونه میرسید هی نگاهمون کرد و وقتی دیدیم داره میاد دنبالمون مثه چی دوییدیم و رفتیم تو مغازه :/ خدایی یارو تعادل روانی نداشت '_' رفتیم یه ژامبون گرفتیم و برگشتیم تو ایستگاه و تو اتوبوس ساندویچمونو خوردیم و چقدر چسبید :))
8. فعلا بیاید بر طبل شادانه بکووووبییییییددددددد ^___^ گیلیلیلیلیلیلیلی بزن اون دست قشنگهههههه روووووو به افتخاااااااارمممممممممم واهاهاهاهاهاهاهای خدااااااایااااااااا مرررررررسیییییی ^_^ اهم اهم بریم سراغ بقیه پست '_'
9. الان که فکر میکنم اصلا یادم رفت حرفامو :/ فعلا برید پی کارتون =| بعدا یادم اومد میام =/
درباره این سایت