+ توی راهنمایی یکی از بچهها بود به اسم ملیکا که خیلی خرخون بود! باهوش نبودها. ولی خب مثل چی درس میخوند و نتیجهش رو هم تقریبا میگرفت. یادمه وقتی بحث هدف از درس خوندن شدهبود فهمیدیم که بخاطر مامان و باباش میخونه. نمیدونم گیر بودن یا نه، ولی میدونم بخاطر اونا بود که درس میخوند. یا مثلا الی، خیلی خرخون نبود ولی خب باهوش بود. اونم بخاطر باباش میخوند. باباش خیلی درسخون بوده و خب گیر بود تقریبا روی الهه که اونم نمرههاش خوب باشه. چون یادمه باباش حتی تو دانشگاه هم ۲۰ زیاد میگرفته!
اونموقعها فکر میکردم چجوری میشه آدم بخاطر خانواده درس بخونه؟ و اصلا درک نمیکردم که چرا خودشونو در نظر نمیگیرن و بخاطر کس دیگهای میخونن. اما الان به گمونم درک میکنم. مثلا خود من خیلی برام فرق نمیکنه دانشگاه چی بشه. فقط یه چیز معقول باشه کافیه. چون این مهندسی یا اون مهندسی یا رتبه ۶۰۰ و یا رتبه ۶۰ برای کاری که میخوام بکنم خیلی فرق نکنه. (کلیک) ولی میدونم اگه هدف من خوشحال کردن آدمهاست پس باید از مادر و پدر خودم شروع کنم. و میدونم چقدر خوشحال میشن اگه من رتبهم خیلی خوب بشه و فلان رشته برم. میدونم میتونم با اینکار یه اپسیلون از اونهمه زحمتی که برام کشیدن، از اونهمه پولی که برام خرج کردن رو جبران کنم.
++ آقا این سریال دل رو نمیدونم شما میبینید یا نه. من که نمیبینم ولی عمو و عمهم و خیلیا تو کانالها دیدم که میبینن و فقط یه تیکهشو که زنعموم برام تعریف کرد فهمیدم چقدر مسخرهست و وقت تلف کردنه دیدنش و جالبه که همه میدونن و موافقن با این ولی بازم میبینن :| بعد یه سریال دیگه هست به اسم کرگدن. نمیدونم اینو هم میبینید یا نه ولی ما میبینیم. به نسبت سریال ایرانیا خیلی بهتره و همش متحیرت میکنه و باید مثل یه پازل بچینی کنار هم ماجراها رو. بعد اینو اصلا ندیدم کسی ببینه :/ حالا فکر میکنید چرا؟ چون توی دل همه یه مشت پولدار و آرایش کرده و خفنن و داستان سطحی داره و کرگدن نه. پولدار هستن یهسریشون ولی بحث اصلا پول و تیپ و این چرت و پرتا نیست. اولاش شاید یکم کند باشه و بزنید جلو هی ولی الان خیلی بهتر شده و اینا. اگه اشتراک نماوا یا فیلیمو دارید میخواید سریال ایرانی ببینید پیشنهاد میکنم!
+++ شنبه هفتهی پیش ثنا زنگ زد و برای ناهار گفت برم پیششون. اول قبود نکردم و هی دو دل بودم که برم یا نه :| البته واسه کرونا نبود :/ بیشتر مسئله درس بود. دیگه دیدم زنعموم هم به من و هم مامانم پیام دادن که آنه بیاد حتما! منم دیگه دیدم بچه گناه داره و رفتم. بعد ناهار چی بود به نظرتون؟ ماکارونی! اونم رشتهای -___- بعد دیگه منم از مجبوری خوردم :/ تاره ثنا برگشته به مامانش میگه چرا قورمهسبزی درست نکردی؟ :/ بله من قورمهسبزی دوست ندارم :/ از قضا متاسفانه ناهار امروز قورمهسبزی بود -___- یه دو ساعت بیشتر نموندم و برگشتم خونه. هنو یه ربع نشد که زنعموم زنگ زد و صدای گریههای ثنا میومد که چرا آنه زود رفته '_' منم گفتم باز میام گریه نکن. دو روز بعد باز زنگ زد و منم گفتم ثنا صبر کن تا ۵شنبه بعد یا من میام یا تو بیا، باشه؟ و قبول کرد. ۵ شنبه هم پاشد از ظهر تا شب اومد خونمون و دیگه آخراش همهش میگفت حوصلهم سر رفت :/ فهمیدم که دیگه مثه قبلا حوصلهی بچهها رو ندارم و حتی از بعد قرنطینه فهمیدم که کلا حوصلهی آدمها رو ندارم و تنهایی خیلی خیلی راحتترم! و هیچم دلم برای هیشکی و هیچی تنگ نشده همین! فقط حسرت پانسیون و شرایط درس خوندنشو میخورم که اونم وقتی یاد بیشعوری بچهها تو زنگهای تفریحش میوفتم دیگه حسرت هم نمیخورم :-"
++++ آلبوم عکسها رو آوردهبودم و نگاه میکردم. یه آلبوم بود عکسای بابام و همدانشگاهیاش بود. یه خونه گرفتهبودن ۹ نفر بعد از تمام صحنهها عکس داشتن! خیلی خوب بودن ^_^ یه عکس هم بود توی بیستون که باهم گرفتهبودن و به رسم عکسای قدیمی هرکدومشون یه ور رو نگاه میکردن و کلی خندیدیم =)))) وااای عالی بودن :)))))
+++++ هرچقدر من و داداشم حرف میزنم و موعظه میخونیم گوششون بدهکار نیست و مامانم هی میگه نمیشه که نریم خونه مادرجونها -_- هی میگم بابا دو ماه نبینیمشون بهتره یا کلا نبینیم؟؟؟ میگم باشه قبول هم ما تو خونه بودیم هم اونا ولی این دلیل نمیشه -__- گوش نمیدنننن!!!! میگه یه ماهه نرفتیم نمیشه! هوووف -_- جمعه رفتیم خونه اون مادرجون، فردا هم میریم خونه اون یکی مادرجون. تازه این حرف رو مامان منی که خیییلی آدم منطقیایه و اینا میزنه -_-
++++++ یهو بیدار شدم دیدم ۹ و نیمه و اینقدر اعصابم خرد شد که خدا میدونه -_- تا همین دو ساعت پیش دلم میخواست همه رو بزنم :/ و به زور تمرکز میکردم. به این نتیجه رسیدم که درس نخوندن برای من الان سختتره تا درس خوندن و روزایی که درسمو خوندم خیلی خرسندتر از روزای استراحتمم!
درباره این سایت